فرنیای مامان ،روشنک بابا ،خانم فاطمه ما
تقریبا ۵ ماهه بودم که فهمیدم موجودی که در شکمم ورجه ورجه می کنه دختره. انگار خدا دنیا را بهم داد. خیلی باهاش حرف می زدم.خیلی دنبال اسم گشتم. می خواستم اسمی باشه که هیچ کس توی فامیل نداشته باشه. اسم های مختلفی از گوشه و کنار بهم پیشنهاد می شد اما من دنبال اسم خودم بودم.پریا،عسل،پریوش و ... اما یه روز به طور اتفاقی یه اسم دیدم فرنیا. اول خوشم نیومد اما وقتی معنی اش رو دیدم خوشم اومد.دارای نیاکان باشکوه. با این اسم ۴ ماه خوش بودم.شوهرم هم تقریبا قبول کرده بود. همه را متقاعد کردیم که اسم قشنگیه. خلاصه این مدت خوش بودم تا ۷ تیر ۹۰ که دخترم آمد. روزی که به دنیا آمد تا تقریبا ۱ هفته اسم نداشت.تا زمانیکه خواستند MRI بنویسند . آن موقع ...
نویسنده :
مامان
17:5